پر بازدیدترین
خبر های ورزشی
آمار سایت
امروز
-1
دیروز
-1
هفته
-1
ماه
-1
کل
-1
 
کد مطلب: 240543
روزهاي پس از حاج قاسم/روايت خواندني خبرنگار چهارمحالي از همراهي با سردار دل‌ها
تاریخ انتشار : 1399/10/13 09:18:18
نمایش : 2040
رضا کمالي دهکردي خبرنگار و عکاس جهانبين نيوز توانسته اولين خبرنگاري باشد که افتخار مصاحبه با سردار شهيد حاج قاسم سليماني را داشته است که از خاطرات همراهي با اين شهيد بزرگوار مي‌گويد.
به گزارش پايگاه خبري تحليلي پيرغار به نقل از جهانبين نيوز؛ در آستانه سالروز شهادت سردار سپهبد شهيد حاج قاسم سليماني همه کوي و برزن پر شده از تصاوير و پوسترهاي اين شهيد بزرگوار، خيلي‌ها از اين مي‌گويند که سال سختي را بدون سردار دل‌ها گذرانده‌اند و اين داغ براي بسياري تازه شده است.
 
بسياري به دنبال شناخت بيشتر اين سردار سرافراز اسلام هستند و از همين رو خواندن خاطرات افرادي که مدتي با ايشان همنشين و هم‌کلام بودند مي‌تواند در شناختشان تاثير بالايي داشته باشد.
 
از همين رو به سراغ يکي از خبرنگاران استاني که به‌عنوان اولين خبرنگار با سردار دل‌ها مصاحبه‌اي را انجام دادند رفتيم و از حال و هواي روزي که افتخار همراهي و هم‌صحبتي با سپهبد شهيد حاج قاسم سليماني را داشتند پرسيديم:
 
او خود را اينگونه معرفي کرد: رضا کمالي دهکردي خبرنگار و عکاس جهانبين نيوز هستم و امروز مي‌خواهم از بزرگ‌ترين افتخاري که خداوند در طول دوران خدمتم نصيبم کرد سخن بگويم، داستان از سيل سال 98 و درگيري بسياري از استان‌هاي کشور ازجمله چهارمحال و بختياري و خوزستان با اين سيل شروع شد.

با وجود همه اتفاقات غم‌انگيزي که در اين سيل افتاد نه‌تنها براي من که براي بسياري از افراد ديگر، بهترين و شيرين‌ترين اتفاق زندگيشان در همين زمان رخ داد.

در آن زمان همه مردم، بسيجي‌ها و سپاه دست به دست هم داده بودند که کمکي براي رفع مشکلات مردم داشته باشند و بتوانند خنده کوچکي بر لب مردم خوزستان بياورند.

زماني که قرار بر اين شد من به‌عنوان عکاس و خبرنگار عازم خوزستان شوم به سبب اينکه اولين ماموريت کاري خود را در بيرون از استان تجربه مي‌کردم هيجان و استرس خاصي داشتم و نمي‌دانستم در خوزستان با چه اتفاقاتي مواجه مي‌شوم و آيا مي‌توانم کارم را به خوبي انجام دهم يا نه.

با وجود همه نگراني‌ها سفرمان را آغاز کرديم، در اين سفر با بر و بچه‌هاي سپاه همراه بوديم و در روزهاي اول با فرمانده سپاه استان در شوشتر، منطقه شعيبيه که 23 روستا آن دچار سيل شده و 13 روستا کاملا زير آب بودند بازديدهايي صورت گرفت.

در نخستين روزها به سبب تجمع آب با قايق جابجا مي‌شديم، در آن زمان وضعيت مردم به دليل از دست دادن خانه و يا از دست دادن عزيزانشان بسيار ناراحت‌کننده بود، متاسفانه ناراحتي و غم مردم به حدي بود که من با خودم تصور مي‌کردم اين مردم هيچگاه شاد نخواهند شد.

ده روزي بود که از اقامت ما در خوزستان مي‌گذشت و به دليل کاهش سطح آب شرايط تا حدودي بهبود يافته بود، در يکي از روزها زماني که ما درحال آماده شدن براي حضور در شعيبيه بوديم يکي از اعضاي تيم به ما اطلاع داد که برنامه امروز کمي متفاوت است، بنابراين آماده و راهي شديم، مقصد محوطه وسيع و محصور در يک حصار بود، که بعد از رسيدن در محل مستقر و منتظر اتفاقي بوديم که قرار بود بي افتد، من که کنجکاويم گل کرده بود از يکي از دست اندرکاران آنجا سوال کردم برنامه چيست و پاسخ اين بود که قرار است ميزبان مهمان عزيزي باشيم.

من در خيال خودم گمان کردم شايد مهماني از تهران يا حتي استان خودمان وارد خوزستان ‌مي‌شود، همين طور در تصوراتم بودم که با صداي هلي کوپتر به خودم آمدم و ديدم که مردم دست از پا نمي‌شناسند، انگار نه انگار که سيلي در کار بوده يا عزيزانشان را از دست داده‌اند، همانجا بود که در ذهنم جرقه‌اي زده شد که نکند مهمان خوزستان حاج قاسم سليماني باشد.



نمي‌توانم احساسم را بيان کنم اما برايم افتخاري بزرگ‌تر از اين نبود که بتوانم کسي که يک عمر عاشقش بودم و برايم مثل يک پدر بود را ببينم و اين براي من خيلي باارزش بود، هلي کوپتر درحال نشستن بود و من از شوق ديداري که داشتم سر جاي خودم ميخ‌کوب شده بودم و صداي خوردن سنگ‌ريزه‌ها به لنز دوربينم را مي‌شنيدم، اما من فقط در ذهنم اين بود که تک تک قدم‌هاي حاج قاسم را ضبط کنم، نه براي پخش کردن فقط براي خودم، در همين حال بودم که يکي از افراد حاضر در محل دست من را گرفته و داد مي‌زد بايد بياي عقب چون هلي کوپتر موقع فرود خطرناک است اما من درحالي که روي دو زانو نشسته بودم اصرار داشتم اولين و نزديک‌ترين فرد باشم وقتي حاج قاسم از هلي کوپتر پياده مي‌شوند.
 
بهرحال بعد از انتظاري که به اندازه يک عمر برايم گذشت سردار از هلي کوپتر پياده شدند و من با وجود اينکه از قبل خودم را براي عکاسي آماده کرده بودم، خشکم زده بود، يک لحظه به خودم آمدم و ديدم حاج قاسم جلوي من ايستادند و دوربين من هيچ فلشي نزده، خلاصه اينکه حاج قاسم مرا در آغوش گرفته و با هم ديده بوسي کرديم و من همچنان در حال و هواي خوبي که از آمدن سردار برايم رقم خورده بود سير مي‌کردم، دوربين دستم بود اما عکسي نمي‌گرفتم، به همراه حاج قاسم از چند منطقه که بيشترين آسيب را ديده بودند، بازديد کرديم.



برخي از مناطقي که سردار براي بازديد انتخاب کرده بودند به لحاظ امنيت خطرناک بودند و بنابر شنيده‌ها گروهک الاهوازي در آن مناطق فعاليت گسترده‌اي داشت، حالا ديگر من خودم را جمع و جور کرده بودم و با همه توانم عکس و فيلم تهيه مي‌کردم، دوست داشتم ساعت‌ها بنشينم و با سردار صحبت کنم، اما مشکلات مردم به قدري زياد بود که من هرگز به خودم اجازه نمي‌دادم يک ثانيه از وقت کسي را که براي رسيدگي به دردهاي مردم وارد ميدان شده بود بگيرم.

در مسير بازديدها وارد روستايي شديم که در آن خانواده‌اي حضور داشت که فرزندش را از دست داده بود و حاج قاسم در آنجا با زبان عربي سخنراني کردند، واکنش مردمي که تا چندي پيش گمان مي‌کردم ديگر خوشحال نخواهند بود برايم جالب بود، چون انگار که مشکلي نداشتند و همين آمدن سردار دل‌ها برايشان کافي بود.



از يکي از خانه‌ها که بيرون آمديم متوجه شدم که بسياري از همراهان ما دور حاج قاسم جمع شدند و با ايشان صحبت مي‌کنند و عکس مي‌گيرند، اينجا بود که با خودم گفتم همين الان وقت آن است که بروم و با دلاورمردي که روزي آروزي ديدنش از نزديک را داشتم صحبت کنم، بنابراين خودم را از ميان جمعيت به جلو کشاندم، بعد از رسيدن به ايشان با اين جمله که "سلام حاجي، من رضا کمالي هستم از شهرکرد" خودم را معرفي کردم، ايشان هم دستي بر سرم کشيدند و گفتند، خداقوت و خير به شما عطا کند.

در همين حال بود که با خودم گفتم حيف است که سوالي از سردار نپرسم، نه بخاطر بزرگ کردن خودم نه، فقط بخاطر رسالت شغليم و چه چيزي بهتر از اين بود برايم که کلامي از اين فرمانده بزرگ را رسانه‌اي کنم، پس تصميم گرفتم سوالم را بپرسم و با اين سوال که "حاجي اگر من سوالي از شما بپرسم جواب مي‌دهيد" شروع کردم که با اين پاسخ سردار که "مصاحبه نمي‌کنم" مواجه شدم و من با اصرار گفتم "حاجي مصاحبه نيست فقط مي‌خواهم يک سوال بپرسم" و ايشان دوباره گفتند "نه عزيزم مصاحبه نمي‌کنم" اين اصرا و پافشاري من چندين بار تکرار شد، و اين نشان مي‌داد سردار اصلا آدم پشت ميز نشيني که دنبال مصاحبه باشد نبودند و برعکسِ خيلي از افرادي که کاري انجام نمي‌دهند و فقط دنبال ديده شدن هستند، ايشان کار مي‌کردند و دنبال گمنامي بودند.

همين موضوع بيش از پيش مرا ترغيب به انجام مصاحبه مي‌کرد، درحالي که نااميد شده بودم، بار ديگر تقاضاي خودم را مطرح کردم و گفتم "حاجي من از شهرکرد آمده‌ام و شما عشق من هستيد و از صميم قلب دوستتان دارم و برايم يک الگو هستيد، حداقل سوالم را جواب دهيد" اما باز هم با جواب منفي ايشان مواجه شدم و همين باعث ناراحتيم شد، نه اينکه به من بر بخورد نه، اما در دلم احساس غم کردم، يک لحظه به گوشيم که عکس خود سردار بک‌گراندش بود نگاه کردم و گفتم "باشد اشکال ندارد" و درحالي که من سرم را پايين انداخته بودم ايشان تصوير صفحه گوشي من را ديدند.



سردار سليماني درست زماني که من نااميد مي‌خواستم برگردم عقب، دست روي شانه‌ام زدند و گفتند "حالا سوالت چي هست؟" و من سوالم را در مورد روحيه جوانان امروزي نسبت به جوانان انقلابي و اشتراکات اين جوانان با جوانان آن زمان پرسيدم و ايشان در حد چند جمله که از سرم هم زياد بود جوابم را دادند و من تا موقعي که سوار هلي کوپتر شدند پا به پاي ايشان رفتم و اين بزرگ‌ترين افتخاري بود که در دوران خبرنگاري نصيبم شد و تا هميشه برايم ارزشمند است.


 
انتهاي پيام/1026ج
 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 
شهرستان فارسان در یک نگاه
شهرستان فارسان در يک نگاه

خبرنگار افتخاري
خبرنگار افتخاري

آخرین اخبار
اوقات شرعی
google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html google-site-verification=sPj_hjYMRDoKJmOQLGUNeid6DIg-zSG0-75uW2xncr8 google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html